#برزخ_ارباب
#پارت_112
_ احمق سرم درد گرفت بیار بالا دیگه
_ التماس کن
_ لطفا بیارم بالا
_ این خواهشه، گفتم التماس کن
_ ازت متنفرم
_ واقعا؟
_ آره
پوزخندی زد و گفت:
_ باشه خودت خواستی
و یکی از پاهام رو ول کرد و همین باعث شد صدای جیغم به هوا بره!
با ترس چشمام رو بستم و گفتم:
_ خاک تو سرت، الان میفتم
_ خب منم قصدم همینه دیگه
_ مسخره بازی بسه
_ گفتم التماس کن تا بیارمت بالا دیگه
با لجبازی چشمام رو چرخوندم و گفتم:
_ هرگز
_ باشه من که راحتم
هم پام درد گرفته بود و هم حس میکردم تمام خونی که تو بدنم داشتم تو سرم جمع شده بود و داشت میترکید پس چشمام رو بستم گفتم:
_ باشه خواهش میکنم من رو بیار بالا
هیچ عکس العملی نشون نداد که با عصبانیت و حالتی کلافه گفتم:
_ نفهمِ عوضی! کری یا لالی؟
_ هیچکدوم
_ پس چرا چیزی نمیگی؟
_ چون گفتم التماس کن تا بیارمت بالا
_ منم گفتم هرگز!
_ پس بمون همونجا
یه بار دیگه به پایین نگاه کردم، آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کردم:
_ به درک، اصلا بذار بیفتم بمیرم راحت بشم
「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Love_foreveer