#برزخ_ارباب
#پارت_109
یکم که گذشت تقه ای به در زد و گفت:
_ لباسات رو گذاشتم پشت در، میرم بیرون و تو هم وقتی لباسات رو پوشیدی بیا، باشه؟
_ باشه
صدای کفشاش که به سمت در میرفت اومد و بعد در محکم بسته شد.
برای احتیاط یکم صبر کردم و بعد آروم در حموم رو باز کردم و به سمت چپ نگاه کردم اما به محض اینکه خواستم به سمت راست نگاه کنم، یکی دستم رو گرفت و با شدت از حموم بیرون کشید.
با عصبانیت و خجالت بدون اینکه به چشماش نگاه کنم گفتم:
_ دستم رو ول کن
_ چرا؟
_ به چه حقی این کار رو کردی؟
_ تو خنگی به من چه؟
دیگه چیزی نگفتم و سعی کردم دستم رو از دستش بیرون بیارم اما اون زورش خیلی بیشتر از من بود و نمیتونستم کاری کنم.
「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Love_foreveer