#برزخ_ارباب
#پارت_105
چشمام رو روی هم فشار دادم و نامفهوم کلمه
" آخ " رو به زبون آوردم.
اولش توجهی نکرد اما یکم بعد انگار متوجه شد چون صورتش رو برد عقب و گفت:
_ چته؟
چشمام رو بیشتر روی هم فشاد دادم و با اخم گفتم:
_ آخ سرم درد میکنه
_ فرهاد گفت تا چندساعت عادیه
_ نه سرم تیر میکشه
_ خب چیکار کنم؟
_ چشمامم سیاهی میره
با حرص از روم پاشد، پوفی کشید و گفت:
_ تو فقط حالمون رو خراب کن
بعد هم بلافاصله به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
چشمم رو باز کردم و وقتی از نبودنش مطمئن شدم از سرجام پاشدم و سریع به سمت حموم رفتم.
سر درد داشتم اما نه انقدری که به مسکن احتیاج داشته باشم!
در حموم رو قفل کردم و همونجا پشت در نشستم.
چند دقیقه که گذشت صدای نحسش اومد که میگفت:
_ سپیده کجایی؟
صدام رو یکم خش دار کردم و گفتم:
_ حالم خوب نیست، اومدم حموم بهتر بشم
_ با سر باندپیچی بری زیر دوش؟
「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Love_foreveer