Gap messenger
Download

﷽ ❁ شهیدان_زنده‌اند ❁
روایت شنیدنی از حضور سردار دلها در مراسم خواستگاری فرزند شهید
- می‌خواست ازدواج کند. یکه و تنها و حالا مضطرب مانده بود. بعد از شهادت پدر او بود و مادری که دیگر فقط پسرش را داشت. چند شب پیش پدر در خواب گفته بود رفیقم را می‌فرستم تنها نباشی، آبرویت باشد. اما دیگر هیچ خبری نشد؛‌ نه از پدرش نه از رفیقی که قرار بود پناهش باشد.
- نگران بود و شاکی از همه. از دنیا، از جنگ، از پدر،‌ از مقاومت... که اینچنین در زندگی ضعیفش کرده بود.
- فردا رفتند خواستگاری؛ او و مادرش. نشستند در مقابل خانواده عروس. اضطرابش شده بود، عرق سرد مدام از پیشانی‌اش سرازیر می‌شد. تلفن مادر زنگ خورد. شماره ناشناس بود. پاسخ گرفت و آدرس داد و بعد با بهت،‌ خیره شد در چشمان پسر.
- زنگ زدند؛ قطره اشکی از چشمان مادر سُرید. صدا را صاف کرد و رو به جمعیت گفت: مهمان ماست... دوست همسرم... در باز شد؛ حاج قاسم آمد.
_________________
#شهید_سلیمانی #حاج_قاسم_سلیمانی #شهید #سردار_دلها #شهیدان_زنده‌اند #روایت_شنیدنی #ماجرای_خواستگاری_سردار_سلیمانی #پایگاه_فرهنگی_تبلیغی_بلاغ
https://gap.im/balaq_ir

26 January 2021 | 11:00