گزیده کتاب رسول مولتان | قسمت ۱۰۲
چهار پنج ماه آخر، همه چیز متفاوت بود. حتی خود علی. رفتارهایش، حرفهایش، نگاههایش، مظلومیتش. عادت قرآن خواندن را همیشه داشت؛ ولی ان اواخر، قرآن خواندنش بیشتر شده بود. روزها که میآمد خانه، مینشست به قرآن خواندن با صوت. شروع به خواندن که میکرد، بچهها ساکت میشدند. میفهمیدم خوششان میآید. دورش جمع میشدند و گوش میدادند. خودم هم همینطور. سوزی که در صدایش بود، دلم را میلرزاند. دوست داشتم ساعتها بنشینم و علی برایم قرآن بخواند. همیشه بچهها را تشویق میکرد، هر سورهای را حفظ کنند، جایزهای بهشان میدهد. ماه آخر میدیدم فهیمه تا فرصت گیر میآورد، نوار قرآن میگذارد و گوش میدهد. بدون اینکه فکر جایزه باشد، چند ساعت مینشست به قرآن خواندن. انگار همهمان در جریان ملایم یک تغییر قرار گرفته بودیم. من هم حس خاصی را تجربه میکردم. روزها هنگام انجام کار، ناگهان جملهی امام(ره) از ذهنم میگذشت:
- بکشید ما را. ملت ما بیدارتر میشود. زندهتر میشود.
جهت مشاهده مطالب قبلی در خصوص کتاب شرح زندگی #شهید_رحیمی روی #رسول_مولتان کلیک نمایید.
@ShahidRahimi