#داستان_کوتاه
حفظ موقعیت
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود.
مسافر فریاد زد : هی، خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم!
مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید. مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی…
@RaheRoshanHedayat