Gap messenger
Download
Pinned Message
نمیگین لفت میدین شَمعدونیا دِق میکنن؟ :) #با_روح_ ...

نه در این عالم دنیا، که در آن عالم عُقبی
هم‌ چنان بر سرِ آنم که وفادارِ تو باشم

『 @Lonely_Station ...♡ 』•

6 3 October 2022 | 07:28

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی

چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی

عطار
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌻

3 October 2022 | 07:27

سیما امیرخانی :

برای آرامش ذهنتان رژیم بگیرید:
شما که بلدید رژیم بگیرید،که هیکلتان روی فرم باشدکه مبادا چربی اضافه ای باشدخوب حالا که بلدید؛گاهی هم بخاطر ذهنتان رژیم بگیرید!
مثلا از فکر کردن به کسی که دیگر نیست،
وفادار ماندن به اویی که رهایتان کرده
گریه کردن برای اویی که برایتان ارزشی قائل نیست،قضاوت های بیجا در مورد دیگران و.. اینها ذهن شما را بد فرم و بد شکل میکند؛از ریخت و قالب می اندازد ؛
ذهنتان را بدقواره میکند ...
لطفا گاهی برای آرامش روانتان رژیم ذهنی بگیرید...!

『 @Lonely_Station ...♡ 』•

1 2 October 2022 | 10:30

چارلز بوکوفسکی :

حتی به دنبال خوشی هم نيستيم؛
تنها می‌خواهيم قدری كم‌تر رنج ببريم.

『 @Lonely_Station ...♡ 』•

2 2 October 2022 | 10:29

تو یه بازنده نیستی حتی اگه ببازی. مشکلی نداره دوباره پیداش می‌کنی. ولی مسئله اینجاست وقتی داریم تو دل سختی‌ها می‌ریم اگه لبخند روی صورتمون رو حفظ کنیم بهمون جرئت جنگیدن می‌ده. حتی اگه حسش نکنیم ولی وجود داره. ذهن ما فقط به لبامون نیاز داره که بخندن، اهمیتی نداره اگه واقعی باشه یا نباشه. خندیدن اولین قدم توی جنگیدن علیه تاریکیه. پس بخند 🤍
『 @Lonely_Station ...♡ 』•

6 16 August 2022 | 09:37

😂😂
تابستون شما چطور بوده تا اینجا؟
『 @Lonely_Station ...♡ 』•

1 16 August 2022 | 05:01

نقش مامان ها توی زندگی ما 💖
『 @Lonely_Station ...♡ 』•

2 16 August 2022 | 02:22

#Story 🌊
『 @Lonely_Station ...♡ 』•

2 19 July 2022 | 07:16

من به گناه بودن این نگا‌ه‌ها آگاهم؛
تو به حق الناسِ دزدیدنِ دل،
آگاهی؟!

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌙

3 17 July 2022 | 07:08

می‌دانم که با وجود مشغله‌های فراوانی که داری، حواست به روزمرگی‌هایت هست.
هرچقدر که بی‌حوصله باشی،
صبحانه‌ خوردن را فراموش نمی‌کنی.
هرقدر ضیق وقت داشته باشی،
ست کردن لباس‌هایت را دست کم نمی‌گیری‌.
می‌دانم که مسواک زدن را با وجود خستگی بسیار از یاد نمی‌بری.
تو تنها برای خبر گرفتن از من وقت نداری.
من آب نیستم که نبودم تو را به عطش بیاندازد؛
اهمیت خورد و خوراکت را ندارم که نبودم سلامتی‌ات را تهدید کند؛
لباس‌های اتو کشیده‌ات هم نیستم که اگر نباشم هربار از جلوی آینه رد می‌شوی نبودم را احساس کنی.
من فقط آدمی‌ام که دوستت دارم...
تویی که حتی فرصت دوست داشته شدن هم نداری!

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
『 @Lonely_Station ...♡ 』🤍

4 14 July 2022 | 11:09

هرصبح برای یک مرد غریبه آیت الکرسی می‌خوانم.
بازدید فضای مجازی‌اش را چک می‌کنم؛
مبادا خواب مانده باشد و دیر به سرکار برسد.
هربار عطر خورشت قیمه در خانه می‌پیچد به یاد همان غریبه می‌افتم.
یادم مانده است آن غریبه هنگامی که غریبه نبود، چه علاقه‌ای به این غذا داشت.
عکس‌های صفحه شخصی‌اش را دنبال می‌کنم.
تار موهای سفیدش را می‌شمارم و قلبم به ازای هر یک تار سفید جدید به درد می‌آید.
غصه‌ی گود شدن زیر چشم‌هایش را می‌خورم؛
دلشوره وعده‌های آماده‌ای که این روزها می‌خورد درگیرم می‌کند.
ساعت پست‌هایش را که می‌بینم ناراحت بی‌خوابی‌اش می‌شوم.
بعد از اعلام تعداد قربانی‌های کرونا راس ساعت دو بعد از ظهر، نگرانی حواس پرتی و رعایت نکردن‌هایش تمام وجودم را می‌گیرد.
هرگاه خبر برد پرسپولیس را از سر و صدای همسایه کناری می‌شنوم، لبخند می‌زنم که بی‌تردید او هم از این خبر خوشحال است و امشب با لبخند به خواب می‌رود.
گاهی که دلم برایش می‌لرزد و احساسی کهنه سرباز می‌کند تا درگیرم کند؛ احساس گناه سایه می‌اندازد روی تمام روزمرگی‌هایم.
او یک غریبه‌است.
هم دل می‌داند؛
هم عقل؛
اما او یک غریبه‌ ساده نیست!
او غریبه‌ی من است!
این را دل باور دارد؛
عقل توجیه می‌کند؛
و اسلام انکار..!

- #کتایون‌_آتاکیشی‌زاده
مجموعه داستان‌های کوتاه
- #نامه‌ای‌که‌از‌میان‌مشتش‌بیرون‌کشیده‌ام
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌊

13 12 July 2022 | 01:45

گذشته‌ام از تمام گذشته‌ای
که بی‌تو و یاد تو گذشت..!

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
『 @Lonely_Station ...♡ 』🤍

1 10 July 2022 | 03:06

انگار چهره‌اش را
با یک قلم ظریف
روی تنه درخت‌های شمال تراشیده‌اند؛
که اینگونه عطر آشنا‌ی تنش را دوست دارم.

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌴

3 9 July 2022 | 05:43

هرصبح قبل از آنکه موهای پریشانش را شانه بزند،
او را در اوج بهم ریختگی
در آغوش می‌گیرم.
باید باور کند که او را دوست دارم.
با موهای نامرتب،
موهای رنگ نشده‌ی سفید،
لباس راحتی ساده،
چهره‌ی بدون آرایش،
صورتی رنگ پریده،
لاک‌هایی رنگ و رو رفته،
نگاهی خسته،
با بی‌حوصلگی‌های اول صبح،
با بداخلاقی‌ هنگام خواب آلودگی،
باید مطمعن شود که لایق دوست داشتن است؛
هرطور که باشد.

- صبح بخیر🌼🍃
#کتایون_آتاکیشی‌زاده
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌙

5 8 July 2022 | 11:58

خستم
خیلی خسته.
خودمو به اتاق می‌رسونم و با خاموش کردن چراغ روی تخت دراز می‌کشم.
انقد خستم که با دست دنبال پتو نمی‌گردم و برام مهم نیست که گوشیم کجای اتاقه که صبح موقع زنگ خوردن دو ساعت دنبالش نگردم.
چشمام گرم شده‌ و از شدت خستگی می‌سوزه.
قطره اشک خنکی از گوشه چشمم روی صورتم جاری می‌شه و ردش تا بالشت ادامه پیدا می‌کنه.
مال خستگیه.
تمام بدنم درد می‌کنه و تک تک سلولام خواب رو می‌طلبه.
خوابم نمی‌بره‌.
خیلی وقته تو تختم. نمی‌دونم دقیقا چقدر.
سرم سنگین شده.
هجوم خاطرات رو تو ذهنم احساس می‌کنم.
دیگه سردم نیست اما با چشمای بسته پتو رو پیدا می‌کنم و روی خودم می‌کشم.
می‌ترسم.
از تاریکی‌‌ای که بعد از هجوم افکار مختلف به ذهنم، با تاریکی معمول اتاق فرق می‌کنه.
می‌ترسم.
از خودم وقتی بین اونا تنهام. وقتی هرشب بین اونا تنهام؛ بدون راه فرار.
اونا ترسناکن. اونا هزارتا روش بلدن که نذارن تا صبح بخوابم.
اونا تک تک نقطه ضعف هارو بلدن.
بلدن اون خاطراتی که تو چندتا جای مختلف دفن کردم که دست کسی بهشون نرسه بیرون بیارن.
اونا منو بلدن! انقدر که کاش بقیه اونقدر منو بلد بودن..!
چشمام می‌سوزه اما نه از خستگی.
رد اشک رو روی صورتم حس می‌کنم که مسیرش به واسطه دستای خیسم تغییر می‌کنه و به سمت بالشت نمی‌ره.
دیگه خوابم نمیاد؛ اما چشمامو باز نمی‌کنم.
پتو رو تا بالای سرم بالا می‌کشم.
درست مثل ی جنازه
که خودش روی خودش رو می‌کشه..!

- #کتایون_آتاکیشی‌زاده
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌊

2 7 July 2022 | 12:33

با برداشتن پا از روی پدال گاز، درد در ستون فقراتم می‌پیچد و تا گردنم بالا می‌آید و دست دور سرم می‌اندازد و ناخودآگاه چند لحظه چشمانم را روی هم فشار می‌دهد.
نور قرمز چراغ ترمز ماشین‌ها از پشت پرده‌ نازک پلک‌هایم چشمانم را آزار می‌دهد.
سرم را به سمت چپ می‌چرخانم و چشمانم را باز می‌کنم.
به نظر نمی‌رسد این ترافیک زودتر از یک ساعت دیگر تمام شود.
گلفروشی آن طرف خیابان را می‌بینم که خالی از مشتری است.
خالی و خنک، همراه یک فروشنده تنها.
فروشنده مسن پشت میز نشسته و به رو به رو نگاه می‌کند.
در چهره‌اش خستگی و کلافگی را می‌بینم. زاویه دیدش جوری است که انگار مرا تماشا می‌کند.
لبخندی می‌زنم که باعث تشدید سردردم می‌شود.
لبخندم را نمی‌بیند.
با شنیدن صدای بوق ماشین عقبی، چند متر ماشین را جلو می‌برم.
مرد بادکنک فروش جوانی را می‌بینم که بین ماشین‌ها حرکت می‌کند و پسری که درکنار او راه می‌رود به سرعت به سمت ماشینم می‌دود و با آبپاش روی شیشه جلو آب می‌پاشد و با دستمال پارچه‌ای روی آن را تمیز می‌کند.
دستم را جلو می‌برم تا جلویش را بگیرم اما درد مرا به پشتی صندلی می‌دوزد‌.
بی حرکت می‌مانم و لبخندی روی لب‌هایم می‌نشانم.
لبخندم را می‌بیند؛
اما جواب نمی‌دهد.
ماشین‌های ردیف کناری حرکت می‌کنند.
دختر بچه‌ کوچکی را روی صندلی کودک در صندلی عقب ماشین کناری می‌بینم.
دستانش را بالا آورده و جوری آن هارا نگاه می‌کند گویا اولین بار است آنها را می‌بیند.
دستانش را بهم می‌زند و می‌خندد.
لبخند عمیقی روی لب‌هایم می‌نشیند.
سردردم تشدید نمی‌شود.
به سمتم برمی‌گردد و با چشمان درشت و عسلی رنگش نگاهم می‌کند.
لبخند می‌زنم.
لبخندم را می‌بیند؛
دو دندان کوچکش را بیرون می‌اندازد؛
لبخند می‌زند.

- #کتایون_آتاکیشی‌زاده
مجموعه داستان‌های کوتاه:
- #نامه‌ای‌که‌از‌میان‌مشتش‌بیرون‌کشیده‌ام
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌙

3 5 July 2022 | 12:08

عشق یعنی
زیباترین لبخند تو
نصیب آینه‌ای است
که چشمانِ من
برایت فراهم می‌کند..!

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
『 @Lonely_Station ...♡ 』🦋

1 3 July 2022 | 01:48

این فصل برای دیگران تابستان است؛
برای من نیست!

هرروز چند بار بی‌توجهی هایم، آن‌ها را به سمت خانه می‌کشاند و صدای زنگ ممتد تمام خانه را پر می‌کند.
هربار که در را باز می‌کنم؛ کمی خودشان را عقب می‌کشند و تعجب می‌کنند که خانه‌‌مان در تابستان از فضای بیرون گرم تر است!

با دیدن ژاکت بافتنی که بدون یک آستین رهایش کرده بودی ابروهایشان را درهم می‌کشند و شاید کمی ترحم به خلق تنگشان اضافه می‌شود و برای بار چندم از من می‌خواهند شومینه را خاموش کنم.
بعد هم چند اخطارنامه از طرف اداره‌ی گاز پیش پایم می‌اندازد و می‌روند.
می‌روند تا فردا دوباره برای گفتن همان حرف‌های تکراری برگردند.

من هم برحسب عادت بعد از جمع کردن اخطارنامه‌ها، آن هارا در سطل می‌ریزم و خودم را درون آینه برانداز می‌کنم و لبخند تلخی روی لب‌هایم می‌نشانم و با دلخوری از توی غایب می‌پرسم:« چرا یکی از آستین ها را نبافتی؟! برای رفتن که همیشه وقت بود!».

بعد با دو فنجان چای به سمت شومینه برمی‌گردم و روی یک مبل دونفره، کنار نبودنت می‌نشینم.
قرص‌هایی که به ترتیب ساعت برایم چیده بودی برمی‌دارم و با چای فرو می‌برم.
شعله‌های آتش بدنم را گرم می‌کند و من از داخل به خود می‌لرزم و یک لحظه از تو غافل می‌شوم و اشک‌های سرد روی گونه‌ام می‌لغزند.
به سمتی که نیستی برمی‌گردم و لبخند می‌زنم و چای را تعارف می‌کنم.

صدایم هنگام صحبت، دستانم و تمام بدنم از سرمایی که از سمت نبودنت می‌وزد، می‌لرزد.
دستم را دراز می‌کنم و پتوی چهارخانه‌ای که عطر تو در آن پیچیده، روی پاهای جفتمان می‌اندازم؛
جوری که بیشترش سمت تو باشد؛
تو را گرم کند.

نگاهم را طوری که رنجیده خاطر نشوی برمی‌گردانم و اشک‌هایم را پاک می‌کنم. لرزش شانه‌هایم پتو را تکان می‌دهد؛
متوجه گریه‌ام می‌شوی.
دست نامهربانت مرا از پشت می‌گیرد؛
به آغوش نداشته‌ات فشرده می‌شوم؛
قربان‌صدقه‌هایت چشمانم را گرم می‌کند.

قبل از اینکه به خواب بروم به یاد می‌آورم؛
چقدر جای خالی‌ات با هیچ چیز پر نمی‌شود!


به‌قلم #کتایون_آتاکیشی‌زاده
مجموعه داستان‌های کوتاه:
#نامه‌ای‌که‌از‌میان‌مشتش‌بیرون‌کشیده‌ام
『 @Lonely_Station ...♡ 』🌊

7 28 June 2022 | 04:01

از دیوار سفید تر شده.
دستانش، نگاهش سرد است‌.
موهایش پریشان؛
لب‌هایش خشک؛
و لباس‌هایش رنگ و رو رفته و نامرتب اند.
بدنش لاغر و صدایش بی‌جان؛
لبخند‌هایش تصنعی؛
قدم‌هایش آرام و بی‌مقصد؛
و نفس‌هایش را یکی درمیان از هوا می‌دزد.
پیشانی‌اش مانند کسانی که هرگز بوسیده‌ نشده‌اند؛ چروکیده
و دستانش مانند دخترانی که تا به حال کسی را نوازش نکرده‌اند؛ خشک و زبر است.
زندگی بر مدار موازی خواسته‌هایش پیش رفت.
ابتدا تو
و علاقه‌ات، که به او انگیزه زندگی می‌داد؛
سپس خودش
و هرآنچه برایت حراج کرده بود؛
او را طرد کرد!

به‌قلم: #کتایون_آتاکیشی‌زاده
مجموعه داستان‌های کوتاه:
#نامه‌ای‌که‌از‌میان‌مشتش‌بیرون‌کشیده‌ام
『 @Lonely_Station ...♡ 』🤍

26 June 2022 | 03:45